یا فتاح
به خودت که اومدی دیدی کارتی تحت عنوان "کارت شناسایی معاونان اجرایی" تو گردنت بازی می کنه !
هنوز در حال هضم عنوان ثقیل روی کارتت بودی که یهو دیدی نشستی وسط یه جمعی که حرف از دوره ای به اسم "دانش افزایی " میزنن ! اون هم از نوع خارجیش !
درست یادت نمیاد که چی شد که وسط تابستون سر از دانشکده دراوردی !
برای فهمیدن " 7صبح پا شدنهات ، صبحونه نخوردنهات ، حتی بدون ماشین و به اجبار با اتوبوس قراضه های ولنجک اومدنهات " هم چنان گنگ بودی !
کنجکاوی دیدن خودشیفتگی ژرمن ها ؟!
سوژه یابی جدید برای خالی نبودن قاب دوستداشتنی دوربینت ؟!
یا شنیدن لهجه ی مورد علاقه ی فرانسوی ت ؟!
شاید هم قیاس شباهت های ظاهری مردان ایتالیایی و ایرانی !
و یا نه !
اصلا بخاطر انتقام گرفتن از بچه های لهستان بخاطر حذف بدموقع تیم والیبالمون درست تو لحظه ی حساس لیگ جهانی !
(البته تو پرانتز هم می تونی امکان دست تنها بودن و نیاز به کمک داشتن استادت رو اضافه کنی که تاکید میکنم دور از انتظار و محال به نظر میومد !!!)
.
.
.
بعضی وقتا انگار نیازه که دودستی بیفتی رو عقربه های ساعت و با نگاه التماس طوری بهشون بفهمونی که سرجاشون وایسن ! که فقط برای چند لحظه ی دیگه تو ثبت روزهای خوبت کمکت کنن ! که بشه بیشتر لمس کرد خروار خروار اشک ها و لبخندهایی رو که یک ماه باهاشون زندگی کردی ...
بعضی وقتا هم انگار نیازه که دکمه ی فراموشی ذهن که نه ، کل وجودت رو با تمام بی میلی روشن کنی که شاید که شاید که شاید ، مرور یه سری خاطرات کمتر ته گلوت رو تلخ کنه و بار سنگین دلتنگی هات بین روزمرگی های زندگی ت تقسیم بشه !
بگذریم !
این پست صرفا جهت "خاطره بازی" این دوره نوشته شده ! خاطراتی که گاها بخاطر سنگینیشون تا مرز شونه خالی کردن پیش می رفتی اما دوباره برمیگشتی ! حس و حالی که نمی فهمیدی خودت داری رقمشون میزنی یا بقیه ! که نمی فهمیدی واقعا این خود واقعیت هستی که هر روز 8 صبح با دوتا یکی کردن پله های دانشکده نفس زنون میرسی به طبقه ی سوم و انتهای راهرویی که روشنیش همیشه چشمتو میزنه و دستی که میرفت برای زدن آخرین در از سمت چپ !
و حس و حال غریبی که ....
باز هم بگذریم !
حقیقتا نمیشه که یک ماه تجربه رو ، یک ماه درس رو ، یک ماه "زندگی" رو جمع کرد تو چارتا جمله ای که درنهایت مجبوری سر و تهش رو بزنی !
نمیشه از علاقه به دوستایی بگی که بین این همه تفاوت فکر و سلیقه و حتی عقیده ، اشتراک قوی و محکمی به اسم "همدلی" داشتید !
نمیشه از رکورد زدن بسته بندی پک های افتتاحیه تو 30 ثانیه و یا تجربه های متفاوت برج میلاد و پل طبیعت و کاخ سعدآباد حرفی زد !
نمیشه به بقیه بفهمونی که دقیقا حس هدیه گرفتن از غریبه ای که سالهاست کیلومترها دورتر از تو نفس کشیده چیه !
نمیشه از عشق عجیب و غریب اگنس (دختر 25ساله ی لهستانی) به امام خمینی ، تنها اکتفا کنی به تایپ سه حرف ع ش ق از رو صفحه ی کیبوردت !
نمیشه از سفر اصفهان بگی ! از انعکاس تحریر های سالار عقیلی روی سی و سه پل و یا سکوت شبهای غریب هتل ماهان !
نمیشه گفت از اتوبان ارتش تا باغ بهشت تمرین شعرهای خندوانه ...یعنی چی !
نمیشه سکوت سنگین دانشکده و خاموشی تک تک پنجره هاش رو حتی بین اوج همهمه های 240 نفر ندید بگیری !
نمیشه یه سری معرفت ها و زحمت های بی منتی رو که هر روز جلوی نگاه ناباورانه ت رژه می رفتن ، فقط بریزی تو قالب چندتا کلمه و باهاشون جمله بسازی !
و حتی
نمیشه طنین صدای خسته ی "خانم بابایی" رو، یا خداحافظی های خسته تر آخر روز "استاد"رو ، ویا لحن خاص "آنتون" موقع خوندن بوى عیدی رو ، و سانت های حرفه ای "چارک"تو زمین فوتسال رو ، ویا شیرینی طرز ادای کلمات آقای "مرادی" که عموما برای فهمیدن نیاز به حدس داشت رو فراموش کرد !
و نمیشه های زیادی که براحتی یه ماه از تابستون زندگیمون رو شکل دادن ...
....
تقدیم به استاد بزرگواری ها ، دکتر طباطبایی برای تمام زحماتشان(و به امید چشم پوشی همه ی اذیت ها و گاها شیطنت های ما ! )
و
تقدیم به همه ی حجم خستگی تک تک دوستان عزیز و همکاران محترم دوره ی دانش افزایی .
و
تقدیم به همه ی عزیزانی که جایشان در دوره بسی خالی بود و از کل دوره همین بس که این خاطره بازی را با ما شریک شدند.
و در آخر
یک سینه حرف هست ولی نقطه چین بس است ...
به تاریخ مهر نود و چهار
نقطه